جدول جو
جدول جو

معنی شوخ رنگ - جستجوی لغت در جدول جو

شوخ رنگ
(رَ)
هر چیز که رنگ آن روشن و تابدار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوخ شنگ
تصویر شوخ شنگ
(دخترانه)
نام دختری در رمان تبریز مه آلود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوش رنگ
تصویر خوش رنگ
دارای رنگ خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوی رنگ
تصویر بوی رنگ
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، گل آتشی، آتشی، چچک، رز، لکا، ورد، سوری، گل سوری
فرهنگ فارسی عمید
شوخ رو، رجوع به شوخ رو شود
لغت نامه دهخدا
(شوخ رو)
شوخ روی. بی باک و گستاخ. (ناظم الاطباء). جسور. گستاخ. متهور. بی باک، وقح. وقیح. (از تاج المصادر بیهقی). سرتخ. سمج. بیشرم (: مردم ساروان به خراسان) مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزدپیشه و ستیزه کار و بی وفا و خون خواره. (حدود العالم). و مردمان روستا (به ایلاق در ماوراءالنهر) بیشتر کیش سپیدجامگان دارند و مردمانی اند جنگی و شوخ روی. (حدود العالم). و این ترکان گنجینه، مردمانی اند دزدپیشه، کاروان شکن و شوخ روی و اندر آن دزدی جوانمردپیشه. (حدود العالم).
جهانجوی گفت ای بد شوخ روی
ز من هرچه بینی تو فردا بگوی.
فردوسی.
بیامد فرستادۀ شوخ روی
سر تور بنهاد در پیش اوی.
فردوسی.
با دیلمان به لاسگری اشتلم کند
گر داند ار نداند آن شوخ روی شنگ.
سوزنی.
اما تو خود مهمان شوخ روی وقح افتاده ای اگر من جملۀ اوراق و اثمار بر تو نثار کنم تو سیر نگردی. (سندبادنامه ص 169).
رجل سفیق الوجه، مرد شوخ روی بی شرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به رنگ موم زرد، موم گون. مانند موم نرم:
نگه گرد جوشن گذاری خدنگ
که آهن شدی پیش او موم رنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ / بِ رَ)
با رنگی چون شبه در سیاهی و تیرگی:
روان کرد کلک شبه رنگ را
ببرد آب مانی و ارژنگ را.
نظامی.
ای من رهی آن روی چون قمر
وآن زلف شبه رنگ تو پر ز ماز.
شهید
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
به رنگ سرخ:
فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز
دربار و مشک سای و زردچهر و سرخ رنگ.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 51)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خوش رنگ. (ناظم الاطباء). نیکورنگ. آنچه رنگ خوب دارد:
فرودآمد از شولک خوب رنگ
بریش خود اندر زده هر دو چنگ.
دقیقی.
بدانگه بدی آتش خوب رنگ
چو مر تازیان راست محراب سنگ.
فردوسی.
چو مر تازیان راست محراب سنگ
بدان دور بد آتش خوبرنگ.
فردوسی.
چون بزادم رستم از زندان تنگ
در جهانی خوش سرایی خوب رنگ.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گل سرخ که بعربی ورد گویند و آن صاحب بوی و رنگ نیکو است. (از برهان) (آنندراج). گل سرخ و ورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکر رنگ
تصویر شکر رنگ
ناخوش بیمار، خجل شرمگین، نوعی رنگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ رنگ
تصویر سرخ رنگ
آنچه به رنگ سرخ باشد سرخ فام قرمز رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور رنگ
تصویر دور رنگ
هر چیز که دارای دو رنگ باشد ابلق، منافق مزور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب رنگ
تصویر شب رنگ
((شَ رَ))
دارای رنگ تیره، اسب تیره رنگ، سنگی است سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوخ رو
تصویر شوخ رو
گستاخ
فرهنگ فارسی معین
تیره، سیاه فام، کبود
متضاد: سفیدرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رنگی مایل به زرد که شبیه به رنگ شغال است
فرهنگ گویش مازندرانی
به رنگ آب، از روستاهای اطراف چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپرست سریال، دونده نمایش
دیکشنری اردو به فارسی